فقر و گرسنگی مردم و تکه نانی که به نیازمند دادم
خاطره ای که در ذیل ملاحظه می فرمایید حجت الاسلام حیدری در خاطرات خود در سنین 9 سالگی در زمینه فقر و گرسنگی مردم در دوران ستمشاهی به نگارش درآورده اند:
قبل از سال 40 در یکی از شبها درب خانه ما را زدند . من (مرحوم حجت الاسلام حیدری) جهت بازکردن درب رفتم . درب را بازکردم . مردی بود که با پدرم کار داشت . جواب دادم پدرم مسجد رفته است . در این وقت من تکه نانی در دست داشتم و می خوردم . مرد به من خیره شد و گفت پسر جان این تکه نانت را بمن بده . گفتم نه خودم می خواهم بخورم . گفت پسر جان من از دیروز چیزی نخورده ام ، تو بمن بده ، من تو را دعا می کنم . وقتی پدر یا مادرت آمدند به تو نان می دهند ولی من ندارم . تکه نان را به او دادم و او هم دعا کرد.
توضیحات:اصل این خاطره در مرکز اسناد انقلاب اسلامی موجود می باشد